و اما پست اول چشمایی به رنگ دریا


رمان

خب میبینم که مشتاق شدید بخونید

توضیحات :

توضیحی ندارم جز این که هرروز سعی میکنم یه پست بزارم بستگی به خود شما داره .


شخصیتا :

شخصیت هاش رو هم که اصلیا رو گفتم همتا و فراز .که فراز خیلی خشمله حالا عکساشون رو بعدا میزارم .



پست 1 :

 

مقدمه

 

چشای ِ آبی ِ تو مثل یه دریا میمونه

دل ِ خسته ی منم مثل یه ماهی میمونه

 

ماهی ِ خسته ی من نذار که تنها بمونه

ماهی ِ خسته ی من بذار توو دریا بمونه

 

ماهی دوست داره خونش همیشه توو دریا باشه

بوسه بر موج بزنه کنار ِ ماهیا باشه

 

ماهی ِ خسته ی من نذار که تنها بمونه

ماهی ِ خسته ی من بذار توو دریا بمونه

 

 

 

 

--------


-عزیزم حوصلم تو خونه سر میره یه مسافرتی چیزی میشه بریم ؟

-باشه عزیزم ببینم چی میشه بهت قول نمیدم . حالا کجا میخوای بریم ؟

-شمال ! خوبه ؟

مگه میشه چیزی که تو انتخاب میکنی خوب نباشه ؟

لپام سرخ شد . گفتم :

-خجالتم نده دیگه فراز ..

-قربون اون خجالتی شدنت .

لبخند ملیحی زدم و گفتم :

-ئه بیخیال راستی امروز یه آگهی کار پیدا کردم کارش خیلی خوبه .

فراز که رو مبل لم داده بود ، تا شنید که کار پیدا کردم سریع خودش رو جمع و جور کرد و گفت :

-حالا کارش چی هس ؟

-کار تو شرکت هدفه ، میگن شرکتش خیلی معروفه . کارش بیشتر با کامپیوتر و این جور چیزاس .. اجازه میدی برم ؟

فراز خندید و گفت :

-فقط باید اول بفهمم مدیرش جوونه یا پیر ..

خندیدم گفتم :

-یعنی به عشق زنت بهت شک داری ؟

فراز اخمی کرد و در همن حال یه لبخندی زد و گفت :

-به زنم و عشقش به من شک ندارم به اون یارو شک دارم که نکنه عشق منو ازم بگیره ..

-حســـود

فراز جدی نگام کرد و گفت :

-میبینم که بدتم نمیاد

-ئــــــــــه فراز بد نشو خب از کجا معلوم یاروئه جوون باشه ؟

فراز خندید و گفت :

-همینو بگو ....

همیشه عاشق خنده هاش بودم وقتی میخندید انگار دنیارو بهم میدادن یاام که به قول معروف انگار به خر تیتاب میدادن ( خخخخخخ )

فراز رو خیلی دوست داشتم چون به خاطر به دست آوردنش زحمت کشیده بود چون به خاطرش با بابام حتی بحثم کرده بودم .

فراز کسی بود که حتی حاضر بودم جونم رو تقدیمش کنم .

به خاطر پولدار بودنش باهاش ازدواج نکردم من به خاطر عشقم بهش و برقی که تو چشای آبیش بود ازدواج کردم .

دو ماهه که ازدواج کردیم و تو این یه ماه طعم آرامش رو با فراز چشیدم .

ماه عسل که واقعا عین عسل شیرین بود رو رفتیم پاریس . خیلی خوش گذشت البته اگه فراز کنارم نبود مطمئنم بدمیگذشت . فراز کنارم بود و با فراز زیبایی های پاریس رو دیدم .

وقته ناهاره باید برم به رقیه خانوم بگم واسه فراز جونم قرمه سبزی بپزه . فراز عاشقه قرمه سبزیه .

رقیه و دخترش یکتا که اسمه دخترش رو مامان خدابیامرزم انتخاب کرده 13 سال خدمتکار بابا و مامان بودن الان اومدن تا به من کمک کنن . شوهر رقیه هم راننده بابام بود که با ماشین بابا تصادف کرد و مرد .

یکتا شیش سالشه خیلی ناناسه . رنگ چشاش عین چشای من عسلیه .

رفتم سمت آشپزخونه . رقیه خانوم و یکتا داشتن شربت درست میکردن .

-سلام . خسته نباشید .

یکتا سلام خاله همتا .

-سلام جیگرم ... حالت خوفه ؟

یکتا-آره خاله خوفم هه هه

رقیه خانوم سلام خانوم .

-خوبی رقیه خانوم .

رقیه خانوم-به لطف شما .

-رقیه خانوم میشه واسه فراز جان قرمه سبزی درس کنین

رقیه خانوم-بله که میشه همتا جان میدونم فراز جانم خیلی قرمه سبزی دوست داره تو هم که عاشق شوهرتی عزیزم

-بله دیگه پس میخواستی عاشقش نباشم ؟

 رقیه خانوم ایشاله که همیشه همین طوری باشه

-ایشاله ، خب بگذریم یکتای خاله چطوره ؟

یکتا-خوبم خاله چندبار میپرسی ؟

-آآآ ببخشید یه بار پرسیده بودم . خب تعریف کن ببینم پیش دبستانی خوش میگذره ؟

یکتا-نه خاله ، میشه شماهم بیاید پیش دبستانی ؟

-نه عزیزم من که نمیتونم بیام اگه من بیام اونوقت عمو فراز از دوری من دق می کنه .

- که من از دوریت دق می کنم نه

اوه اوه اوه فراز از کجا پیداش شد ؟

-نه نه تو رو نمیگم که

یکتا و رقیه خانوم از خنده غش کردن .

فراز تو که راس میگی . بــــــــــه یکتا خانومم که اینجاست .

یکتا پس عمو فراز میخواستی کجا باشم ؟

فراز پیش دبستانی

یکتا-عمو امروز جمعه ست

فراز ئه ئه راس میگیا امروز جمعست خب عمویی روزای هفته رو تو مگه بلدی ؟

یکتا آره عمو فراز خانوم معلممون گفته

فراز خب بگو ببینم بعد از دوشنبه چند شنبست ؟

یکتا-سه شنبست

فراز ئه جدی میگی من فک میکردم شنبست

یکتا خندید من و رقیه خانومم با لبخند به فراز و یکتا نگاه میکردیم .

یکتا هه هه عمو فراز تو اصلا روزای هفته رو بلد نیستی .

فراز نخیرم بلدم میخوای واست بگم ؟

یکتا آره بگو ببینم .

فراز دوشنبه ، شنبه ، پنج شنبه ، یک شنبه ، جمعه  ، چهارشنبه و سه شنبه

یکتا بلند خندید من و رقیه خانومم از خنده ی یکتا و حرفای فراز  خندمون گرفت . فراز که انقدر با یکتا مهربونه و انگار که یکتا بچه ی خودشه پس چرا مخالفه بچه دار شدنمونه ؟

یکتا عمو فراز همه رو اشتباه خوندی

فراز نخیرم خب اگه تو بلدی بخون ببینم ..

یکتا شنبه ، یک شنبه ، دوشنبه ، سه شنبه ، چهار شنبه ، پنج شنبه و جمعه

-عمو فرازت خنگه به این زودیا یاد نمیگیره یکتا

فراز با خنده بهم نگاه کرد و بع رو به یکتا گفت :

-دروغ میگه عمویی باور نکن خودش اندازه ی یه فندق هم عقل نداره

 

 

-ئه اینطوریه ؟

 

 

فراز - آره اینطوریه


 



نظرات شما عزیزان:

aidin
ساعت20:41---31 خرداد 1392
راستی فکرای بد نکنی هااااا من ترو مثل آبجیم دوس دارم نه چیز دیگه ول یگفتم که لاهات قهرمممممم بای

aidin
ساعت18:25---30 خرداد 1392
راستی میشه رمانتو از طریق ایمیل یا نظرات وبلاگم واسم بفرستی؟ آخه تاحالا رمان نخوندم میخوام اولین رمانم مال تو باشه... شاید به رمان خوندن علاقه مند شدم... مرسیییییی

aidin
ساعت15:26---29 خرداد 1392
سلام گلم...بمیرم واست که کسی نظر نمیزاره ولی من نظر گذاشتم ... راستی وبت خیلی قشنگهه مطالبت رو بیشتر کن.... فک کنم پرسپولیسی هستی آره؟ اگه هستی ایوللللل دمت گرممممممم راستی اگه خواستی لینکم کن بعد خبر بده لینکت کنممممم مرسیییییی بای

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, 18:48 |- BaRaN j000N -|

ϰ-†нêmê§